نصیحت
14 شهریور 1394 توسط صالحي نجف ابادي
مادربزرگم همیشه میگفت:
قلبت که بی نظم زد،بدون که عاشقی…
اشکت که بی اختیار سرازیر شد،بدون که دلتنگی…
شبت که بیخواب گذشت،بدون که نگرانی…
روزت که بی شوق آغازشد،بدون که ناامیدی…
سینت که بی جاآه کشید بدون که پرحسرتی…
دلت که بی دلیل گرفت،بدون که تنهایی…
امروز تونیستی مادربزرگ،اما…
اما من به همه حرفهایت رسیده ام!
ایکاش قبل رفتنت،چاره این وقتایی که برام پیش بینی کردی رومیگفتی…!